محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

آفربقای جنوبی

بالاخره موعد رفتن رسید و من شما رو بردم خونه مامانی راستش داشت گریم می گرفت از اینکه بی تو می رفتیم شنبه ۱۸/۳/۹۲ ساعت ۳ من و شهرام رفتیم خونه مامان بزرگ و ماشین بابا رو اونجا گذاشتیم و با آژانس رفتیم دنبال عمو داریوش و رفتیم تو فرودگاه بابا تبش رفت بالا و هر دوی ما هم یادمون رفت استامینوفن بر داریم خلاصه از اورژانس فرودگاه براش دو تا گرفتیم و سر سعت هم پرواز انجام شد اول رفتیم دوحه و از دوحه به کیپ تاون . ساعت ۸.۳۰ به وقت ایران رسیدیم و رضا و حمیم اومدند فرودگاه دنبال ما و ما رو بردن هتل . هتل خوب و تمیزی بود و اتاق ما رو به دریا بود. همه چیز خوب بود و عالی هوا برای ما عالی بود ولی خودشون لباسهای زمستانه می پوشیدند البته به طبع آدما فرق می ...
28 خرداد 1392

بدون عنوان

دیشب من رفته بودم دکتر خیلی دیر اومدم خونه ساعت ۱۱.۳۰ بود و تو خوابیده بودی     از اینکه دیشب ندیدمت ناراحتم دلم برات تنگ شد ولی خوب کلی ماچت کردم مامانی. از طرفی دارم فکر می کنم با چند ساعت ندیدنت اینجوری دلم برات تنگ شد حالا از شنبه که با بابا دارم میرم آفریقا چکار کنم؟ راستش حالم گرفته شد فکر می کنم اشتباه کردم که دارم تو رو می زارم و میرم باور کن خدا کنه همه جی به خیر بگذره و تو هم زیاد دل تنگی نکنی ولی مامان من قول می دم هر شب با بابا بهت زنگ بزنیم تازه دوربیامون هم روشن می کنیم تا همدیگه رو ببینیم باشه ...
13 خرداد 1392

بدون عنوان

سلام مامان جونم خوبی شیرین زبون شیطون   این روزا خیلی شیطون بانمک شدی وروجک من ۱۴ و ۱۵ خرداد تعطیلیه . یکشنبه بابا باید می  رفت سفارت آفریقا تا الباقی مدارک را ارائه کنه بعد از مراجعه به سفارت برای من فرم ها رو آورد بانک تا من براش پر کنم از در که اومد تو دیدم چشم چپش قرمز بعد از پر کردن فرم ها دوباره رفت سفارت و بهش گفته بودن انشاله تا پنج شنبه ویزا ها رو می دن. چشم بابا بد تر و بد تر شد روز ۱۴ مامانی و بابایی و خاله مبینا می خواستن برن دماوند من تو رو باهاشون فرستادم تا تو خونه حوصلت سر نره بعد از اینکه تو رفتی من بابا رو بردم دکتر چند قطره براش داد و گفت که خیلی واگیرداره و باید مراقب باشه کسی از حوله و بالشتش استفاده ...
10 خرداد 1392

کلپچ

چهارشنبه با همکارامون تو بانک قرار گذاشتیم برای روز پنج شنبه صبح صبحانه کله پاچه بخوریم جون یکی از خانوما کله پاچه نمی خورد براش حلیم سفارش دادیم اولین بار بود که این سایت رو امتحان می کردیم. www.kalapch.ir سفارشمونو با ۴ تا کلپچ کم چرب و یک پرس حلیم یک نفره به ثبت رسوندیم.توی سایت خبری از تلفن و آدرس نیست . خلاصه همه نگران بودیم که اگه بهمون زنگ نزنن فردا همه ذوقمون کور می شه .... خلاصه شب برام یه اس ام اس اومد که شب خوش صبحانه فردا مورد تائید است.؟   صبح همگی به عشق کلپچ زود اومدیم سر کار که............. برام اس ام اس اومد با کمی تاخیر می رسه دستتون. همه آماده شدیم که یه آقایی با چعبه های کلپچ اومد واقعاً عالی بود. چه ای...
9 خرداد 1392

روز پدر

پـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر   پدر جونمه ... پدر عمرمه پدر دینمو ایمونمه پدر خدا عمرت بده صبر و تحملت بده نذار که دوریم این قده رنج و آزارت بده گرد پیری رو سرت غم و غصه تو تنت هیچکی نیست دور و برت دوریم نمیشه باورت از بس که غصه خوردی روزا رو می شمردی پیر شدی زود شکستی چشم انتظار نشستی دردو به جون خریدی یه روز خوش ندیدی برای خوشبختیم دیدم چه ها کشیدی هر جوری هست زودی بر می گردم الهی پدر دور سرت بگردم هر جوری هست زودی بر می گردم الهی پدر دور سرت بگردم از طرف شما به بابا شهرام نازنین کادو هم دادیا مامانی --------سوم خرداد ...
3 خرداد 1392
1